گروه مترجمين ايران زمين

خانوم ها کليک نکنين !
فقط 18+ لطفا !!!
۩۞۩ Lov3 ۩۞۩
?C??-E?C??C-?C??-?E?C?

! یـــــــعنی میشه امتیاز بدی ؟؟ بشه چی میشه:دی
آپلودسنتر آپ98
۩۞۩ Lov3 ۩۞۩
In the Garden Of ur Heart plant naught but the of LOVE
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

(:Dدرباره اقا علي(کليک کن فوضول آپلودسنتر آپ98
پيوندها
فرشاد درک لاو
کل کل دختر پسرا(بدوبیا)
الهه عشق
♥ رویای خیالی ♥
عاشقانه
چرخ گردون
♣♣ رویای خیالی♣♣
Love Stroy
دختر شیطون
♣♣ دریچه احساس من ♣♣
اتیشپاره.............
سایت تخصصی هک WoW
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Lov3 و آدرس f-l0v3-f.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 160
بازدید کل : 64106
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


کد قفل راست کلیک


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


نويسندگان
Alireza

صفحات سايت
آپلودسنتر آپ98
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
کلیک کن یه پولی بریز تو جیبمون :( مرسی
IMG4UP
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : Alireza

 

 

از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد

 

 

 

 

 

شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:42 :: نويسنده : Alireza

یه مرد 85 ساله میره برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر 20 ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسه، نظرت چیه دکتر؟!
دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب  بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه.
اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل!
همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ... بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!!!
پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!
دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا منظور منم همین بود !!!
نتیجه اخلاقی: هیچوقت در مورد چیزی که مطمئن نیستی نتیجه کار خودته ادعا نداشته نباش !!

 

 

شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : Alireza

 

 

 

به نام خالقي كه نام او را

ميان هر دروني خواهي يافت

به نام آن كس كه عشق را او

ميان قلب من آرام ساخت

غروبم را طلوعي مي نشيند

طلوعي كه غروبي را نبيند

طلوعي كه زخم دل از آن

بگيرد ارامش و بس بنشيند

ميان سينه ام جاي تو خاليست

وليكن عشق تو قلبم رو باخت

خداوند قطره اي از عشق را

ميان قلب من ارام انداخت

نگاهت را . صدايت را دوست دارم

نگاهي كه دريغش ميكني تو

صدايي كه بدان عاشق شدم من

نميدوني كه رفعش ميكني تو

حق را كردي بهانه تو برايم

خدايي كه حق نيز از اوست

بدان رهايم كردي تو نديده

ندانستي عشق نيز از اوست

تحمل و توانم را او ببخشد

همان خالقي كه نامش مي درخشد

خودش عاشق . خودش فارغ نخواهد كرد من را

همان ايزد من را  تو ببخشد

گناهي كه نكردم عقل بخشيد

مرا چشم بصيرت آرزو ديد

دوستت دارم ..............

.

.

.

حالا دارم ميفهمم دنيا با همه ي بزرگيش كوچيكه برا دوست داشتنت

 

 

 

 


چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, :: 11:5 :: نويسنده : Alireza

 

1.ویلیام شکسپیر میگه : زمانی که فکر می کنی تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداری یکی یه گوشه دنیا هست که واسه دیدنت لحظه شماری می کنه...
2.به دریا شکوه بردم از شب دشت، وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت، به هر موجی که می گفتم غم خویش؛ سری میزد به سنگ و باز می گشت .!

3.پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست ..... هر وقت با تیکه های شکسته ی دل یک نفر یک پازل دل جدید براش ساختی هنر کردی

4.من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.... من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام.... آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام

5.فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست

6.خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد:
او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.
او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد

7.اگر بدانم که خواب تو را بیشتر خواهم دید برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمی شوم
اگر بدانم که مردگان تو را بیشتر خواهند دید برای همیشه دیدن تو قید زنده بودن راخواهم زد
عشق بها دارد ... من و تو بودیم و یک دریا عشق ، حالا من هستم یک دنیا اشک ... آری ... عشق بها دارد !!!

 

 

چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 16:44 :: نويسنده : Alireza


 

 

سال 1230


مرد : دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمیشم…. !!!
:
زن : آقا حالا یه غلطی کرد شما ببخشید !!! نا محرم که خونمون نبود . حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده…!!!
مرد: بلند خندیده ؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. !!! نخیر نمی شه باید بکشمش… !!!
بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه


سال
۱۲۸۰ :

مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی ؟ می کشمت تا برات درس عبرت بشه. یه بار که مُردی دیگه جرات نمی کنی از این حرفا بزنی !!! تو غلط می کنی !!! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده. حالا واسه من میخای درس بخونی؟؟؟
زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می گیره ها ! شکر خورد. !!! دیگه از این مارک شکر نمی خوره. قول میده
مرد (با نعره حمله می کنه طرف دخترش ): من باید بکشمت. تا نکشمت آروم نمی شم. خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدون درد می کشمت… !!!
بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه



سال
۱۳۳۰ :

مرد : چی؟ دانشسرا ؟؟ (همون دانشگاه خودمون) حالا می خوای بری دانشسرا؟ می خوای سر منو زیر ننگ بو****؟ فاسد شدی برا من؟؟ شیکمتو سورفه (سفره) می کونم


زن: آقا، تورو خدا خودتونو کنترل کنین. خدا نکرده یه وخ (وقت) سکته می کنین
مرد: چی می گی ززززززن؟؟ من اگه اینو امشب نکوشم (نکشم) دیگه فردا نمی تونم جلوی این فسادو بیگیرم . یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کنی
بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه


سال
۱۳۸۰ :

مرد: کجا ؟ می خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم مترم پارچه نبردن و وقتی می پوشیشون مثه جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می کنن) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها) بری بیرون؟ می کشمت. من… تو رو… می کشم
زن: ای آقا. خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین (شما بخونید اکثرا).
مرد: من… اینطوری نیستم. دختر لااقل یه کم اون شلوارو پائین تر بکش که تا زانوتو بپوشونه. نه… نه… نمی خواد. بدتر شد. همون بالا ببندیش بهتره… !!! (لطفا بد برداشت نکنید !!! )


سال
۱۴۰۰ :

زن: دخترم. حالا بابات یه غلطی کرد. تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می پره. آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر می شه آ مامی. باباتم قول می ده دیگه از این حرفا نزنه
بالاخره با صحبتهای زن، دخترخونه از خر شیطون پیاده می شه و بابای گناهکارشو میبخشه !!!

 

 


دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 10:29 :: نويسنده : Alireza

 

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده . . .
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی . . .
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد . . .
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم . . .
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت . . .
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام . . .
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه
عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم ، اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم ، تا کی باید برای این و آن بمیرم ؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم . . .
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی . . .
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت ؟
سوز
عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده . . .


 

دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:جملات عاشقانه, :: 10:9 :: نويسنده : Alireza

 

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد .

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان .

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است .

از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است .

از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد .

از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست .

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد .

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد .

از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود .

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد .

از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود .

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد.
ا
ز خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم …………………….
دوستت دارم تا اخرین نفس عزیزم.


راستی تصویر زیر کاراکتر چینی سنتی به مفهوم عشق است

 


 

 


جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 11:0 :: نويسنده : Alireza

 

 

من اگر نقاش بودم لاله رویی می کشیدم

 

 

در کفش خشکیده لب تنگ و سبویی می کشیدم

 

 

من اگر نقاش بودم با قلم موی فراست

 

 

 نکته ای باریکتر از تار مویی می کشیدم

 

 

آبروی رفته ای را چاره می کردم به نقشی

 

 

آب را در حال بر گشتن به جویی می کشیدم

 

 

من اگر نقاش بودم جای مروارید غلتان

 

اشک را در حال غلتیدن به رویی می کشیدم

 

 

 

 

پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, :: 23:40 :: نويسنده : Alireza

 

 

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار ღღ♥ღღ

 

 

 

 

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار ღღ♥ღღ

 

 

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن ღღ♥ღღ

 

 

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار ღღ♥ღღ

 

 

با تار و پود این شب باید غزل ببافم ღღ♥ღღ

 

 

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار ღღ♥ღღ

 

 

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست ღღ♥ღღ

 

 

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار ღღ♥ღღ

 

 

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم ღღ♥ღღ

 

 

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار ღღ♥ღღ

 

 

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد ღღ♥ღღ

 

 

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار ღღ♥ღღ

 

 

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود ღღ♥ღღ

 

 

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار  ღღ♥ღღ

 

 

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس  ღღ♥ღღ

 

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار  ღღ♥ღღ

 


 

 

 

پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, :: 22:49 :: نويسنده : Alireza

 

کاش مي دونستي چقدر دلم بهانه تو را ميگيره هر روز

 

کاش مي دونستي چقدر دلم هواي با تو بودن را کرده

 

 

کاش مي دونستي چقدر دلم از اين روزهاي سرد

 

 

 بي تو بودن گرفته

 

 

کاش مي دانستي چقدر دلم براي ضرب آهنگ قدمهايت

 

 

 گرمي نفسهايت، مهرباني صدايت تنگ شده

 

 

کاش مي دانستي چقدر دلواپس تو‌ام

 

 

کاش مي دانستي چقدر تنهام ، چقدر خسته ام

 

 

 و چقدر به حضور سبزت محتاجم

 

 

و همیشه از خودم می پرسم

 

 

این همه که من به تو فکر کنم

 

 تو هم به من فکر می کنی؟

 


 

 


پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, :: 22:43 :: نويسنده : Alireza

 

عشق من گوش کن يادته که گفتم دوستت دارم و پرسيدی چقدر ؟ جوابم يادته ؟

 

 

گفتم نمی دونم و فقط می دونم خيلی زياد ... ولی حالا می دونم چقدر :

 

 

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که حاضرم با تو تا اوج قله های بلند و سخت زندگی بدون توقف برم و خستگی راه را تا وقتی با منی حس نخواهم کرد .

 

 

عشق من دوستت دارم ؛ به همان اندازه که ستاره ها و ماه آسمون را دوست دارن و به بودنش نيازمندند ؛ به بودنت نيازمندم .

 

 

عشق من دوستت دارم ؛ تاحدی که لرزش انگشتانم به من قدرت نوشتن و لبانم قدرت بيان اين حس را نمی دهند .

 

 

عشق من دوستت دارم ؛ به همان اندازه که سوختن چوب در آتش دردناک است ؛ دوری از تو برايم سخت و زجرآور است .

 

 

عشق من دوستت دارم ؛ تاحدی که می خواهم آنقدر بگريم و فرياد بزنم تا ثانيه های ساعت دلشون برام بسوزه و با سرعت بيشتری روی صفحه روزگار حرکت کنند ؛ تا روز ديدار من و تو زودتر از راه برسه تا آغوش گرمت را حس کنم ؛ آغوشی که مدتهاست برايم باز مونده و انتظارم را می کشد .

 

 

عشق من دوستت دارم ؛ به همون اندازه ای که آب از خشک شدن می ترسه ؛ من از اينکه روزی از من دلگير بشی و ترکم کنی می ترسم .

 

 

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که با نفسهام به درونم رخنه کردی و تمام سلولهای بدنم با عطر قدمهات جون تازه گرفته اند

 

 

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که حد ندارد دوستت دارم . هنوز فکر می کنم که جواب سئوالت را کامل ندادم و بدون که جواب دادن به اين سئوال از تمام سئوالهايی که اکنون پاسخشون را پيدا کرده ام سختتر و طولانی تر است .

 

من با تو زنده ام همسفر من ... می پرستمت


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد